سرباز گمنام فضای مجازی

مطالبه شبکه ملی اطلاعات و فضای مجازی امن.

سرباز گمنام فضای مجازی

مطالبه شبکه ملی اطلاعات و فضای مجازی امن.

سرباز گمنام فضای مجازی

ما بر آن شدیم؛ تا با استعانت از خداوند متعال، و در سالروز ولادت دوازدهمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، حضرت صاحب الزمان "عج الله تعالی فرجه" و تقارن آن با آزاد سازی خونین شهر، ضمن ادامه مسیر گذشته خود یعنی مطالبه گری در حوزه فضای مجازی، با تشکیل یک جنبش مردمی با عنوان "حامیان روشنگری در فضای مجازی ایران" (حرفما) سستی ها و کاستی های مدیران و دولتمردان در انجام امور محوله و یا خیانت های متاثر از نفوذ در بین دستگاه های دولتی و سازمان های اجرایی را منعکس کرده و با تاکید بر فرامین حضرت امام خامنه ای "مدظله العالی"که مطالبه گری را راهی برای نجات کشور دانستند، در فضای مجازی که "اهمیت را به اندازه ی انقلاب اسلامی " بر شمردند، با مطالبه حداکثری و امر به معروف و نهی از منکر انجام وظیفه کنیم .

داستان کوتاه "مردم یک شهر"

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ

نویسنده: سادات راد)قادمون(


روزگاری در یک شهر کوچک افرادی با عقاید متفاوت کنار هم زندگی میکردند، آنها باهم به داد و ستد و معاشرت مشغول بودند بی آنکه بی احترامی یا مزاحمتی برای عقاید همدیگر ایجاد کنند. در این شهر همه چیز خوب پیش میرفت و عالی بود. این شهر در نزدیکی مرز کشور مجاور قرار داشت. روزی فرمانروای کشور همسایه تصمیم گرفت این شهر خوب را از آن کشور خود کند. چون مردمش دانشمند و مخازن و دستاوردهاش غنی بود. اما نمیخواست تجربه جنگ های ناکام پادشاهان قبل را تکرار کند. با تیم مخفی خود تصمیم عجیبی گرفت. آنها نزد فرماندار شهر رفتند و پیشنهاد ساخت یک رستوران با غذاهای مخصوص کشور خود را دادند. رستوران ساخته شد، در همه جای رستوران تصاویری از زیباترین مناطق آن کشور به چشم میخورد، و گارسن ها و آشپز هم از آنجا آورده شده بودند، بدلیل برخورد مناسب و فضای دل انگیز، این مکان بسرعت نزد اقوام شهر محبوب شد. کمکم عده ای از متفکرین شهر متوجه شدند مردم خلق و خویشان در حال تغییر است. دقت کردند دیدند در این رستوران  عده ای قصد دارند با اثبات نسبت نیاکان خود با کشور همسایه و عده ای هم با نزدیکی عقایدشان با آنها، خودشان را تافته جدا بافته بدانند. صاحب رستوران و گارسن ها هم با حمایت از این افراد به ایشان غذا و نوشیدنی رایگان و حتی قول سفر به مناطق زیبای کشورشان را میدادند. اندک اندک جرقه تمسخر و تحقیر دیگر عقاید زده شد. جمعی از متفکران همواره سعی می کردند وارد رستوران شده و در غالب افراد عادی ، دیگران را نصیحت کنند، اما عده ای از آنها با سخنان و دلایل افراد خودبرتربین، اغوا شده و به جمع آنان پیوستند. و عده ای همچنان مشغول نصیحت. اما برخی متفکران عقیده داشتند که نباید وارد رستوران شد تا همه متوجه شوند . چون رستوران محبوبیت زیادی در بین جوامع شهر داشت، حذف و تخریب یکباره آن ممکن نبود!

 مسئول رستوران به فرمانروا پیغام داد که تفرقه در اینجا شروع شده و هرروز گزارشهای طبقه بندی شده را همراه تصاویر برای وی میفرستاد. وقتی که فرمانروا گزارش افراد متفکر که سعی در خاموش کردن فتنه را داشتند خواند، در جواب پیشنهاد اخراجشان به مسئول رستوران گفت:  تا زمانی که در رستوران هستند و پولشان به دولت ما واریز می شود کاری شان نداشته باشید چرا که حضور افراد متفکر در رستوران خودش  موید این است که رستوران خوب است اما افراد همشهریشان بدند و با انها دشمن شده و شهر دچار تفرقه را براحتی میتوان تسخیر کرد.

تنها کسی که از رستوران اخراج شد یکی از متفکرینی بود که مدتها پیش متوجه دسیسه کشور همسایه گردیده و با کلنک آمده بود روی میزی ایستاده بود و بلند بلند افراد را به تخریب این مکان تشویق میکرد. اما این فرد توسط مسئول رستوران و کمک چند همشهری اغواشده از رستوران رانده شد و تا یک کیلومتری آنجا حق تردد نداشت!

حدس آخر داستان را به خواننده وا میگذارم ، میتوانید مورد مشابه این داستان رو در زندگی خودتون ببینید و ادامه رو حدس بزنید...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۸
قادمون

دیدگاه ها  (۰)

هنوز دیدگاهی نیست!

بیان دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی